گوگوش: شاید اگر دست خودم بود خداحافظی نمی‌کردم

برای من، ما و همه آن‌هایی که با او و ترانه‌هایش قد کشیدند، باورکردنی نبود وقتی که گوگوش اواسط تابستان ۱۴۰۲ اعلام کرد «فصل آخر فصل خداحافظی من از سرزمین استعدادیم در صحنه است».

حالا باید فصل آخر و تصمیم «شاه‌ماهی موسیقی پاپ ایران» را بپذیریم.

گوگوش: «تصمیم منطقی اما دشواری‌ است. مثل بسیاری از تصمیم‌های درست. شاید اگر دست خودم بود، خداحافظی نمی‌کردم.»

سلام خانم گوگوش.

شما خوبی؟

شما خوب هستی؟ همه چی خوبه؟

خوب آره. یک کم خسته…

خستۀ کار یا؟

خستۀ کار.

خیلی فشرده است دیگه. این همه سفر فشرده، این همه تور، این همه…

خیلی، خیلی، خیلی. معلوم نیست امروز به فردا چه اتفاقاتی در دنیا می‌افتد، قرار است چه بلایی سر ماها بیاید.

ولی برای شما شکل دیگری است. یعنی برای نسل من که بعد از انقلاب رشد کردیم، برای نسل گذشته که با شما زندگی کرده است، این کلمه خیلی کلمه سختی بود: «فصل آخر». به‌ویژه که شما با «فصل تازه» آمده بودید، کار خانم زکاریان، فصل تازه موسیقی هم بود، و حالا می‌خواهید به فصل آخر برسید. احساس می‌کنم خیلی سریع گذشت.

نمی‌دانم، نمی‌دانم. همه چیز دارد سریع می‌گذرد. عمر انسان سریع می‌گذرد. اتفاقات سریع دارد می‌افتد و هیچ جوری نمی‌شود برایش برنامه‌ریزی کرد. یعنی تسلیم در مقابل اتفاقات و جریاناتی که قرار است برایمان پیش بیاید.

شما شخصیت تسلیم‌ناپذیری داشتید؟ زندگی‌تان در آن بخشی که جلوی چشم مخاطبان‌تان بوده این جوری نشان می‌دهد، جلوی چشم ما به عنوان «ناظران». واقعاً الان فکر می‌کنید که چاره‌ای نیست برای شما؟ یعنی باید تسلیم این موقعیت می‌شدید که اسمش را بگذارید «فصل آخر»؟

تسلیم نشدم، تصمیم گرفتم.

این تسلیم و تصمیم را می‌توانید بیشتر توضیح بدهید؟ چون پیش از این گفتید که همۀ ما داریم در برابر شرایطی که به ما تحمیل می‌شود، تسلیم می‌شویم.

در برابر اتفاقات به اصطلاح نانوشته یا برنامه‌ریزی‌نشدۀ زندگی‌مان… دارم به طور کلی می‌گویم. ولی در آن تسلیم هم، آدم باز یک جاهایی تصمیم می‌گیرد دیگر.

یعنی فکر می‌کنید زمانش واقعاً رسیده بود که شما به قول قدیمی‌ها کفش‌هایتان را آویزان کنید؟ یا چقدر تحت تأثیر بودید؟ ما خواهی نخواهی تحت تأثیر حرف‌هایی که این و آن می‌زنند قرار می‌گیریم. بعضی خبرنگاران یا افرادی خارج از حیطۀ خبر در مورد توانایی‌های هنری شما در این زمان صحبت می‌کردند. آیا این‌ها واقعا می‌توانست تأثیرگذار باشد؟ یا این چیزی بود که شما فکر می‌کردید بالأخره باید انجامش بدهید؟

من به‌طور کلی تحت‌تأثیر گفته‌ها یا افکار دیگران قرار نمی‌گیرم. من همیشه سعی کرده‌ام وقتی به اطرافم نگاه می‌کنم، خودم تصمیم بگیرم. تحت تأثیر جریانی یا اشخاصی یا نوشتاری، گفتاری واقع نشوم. همیشه در مورد کارم خودم تصمیم گرفتم. در مورد حرفه‌ام و چیزی که از سه سالگی درونش بودم. با آن بزرگ شدم و در سرنوشت من یک هایلایت (نقطه روشن) گُنده است دیگر؛ یعنی به عنوان آرتیستی که در کودکی با پدرم کارهای فانتزی و پیش‌پرده و آکروبات و از این برنامه‌ها داشتم، تا جایی که خوانندگی را شروع کردم.

در این موارد خودم تصمیم گرفتم. البته تا جایی تصمیم با من نبود… بچه بودم، کودک بودم و حتی در نوجوانی تصمیم‌گیری بعضی از برنامه‌ها یا زندگی شخصی‌ام دست من نبود. از یک جایی به بعد ولی خودم سعی کردم که تحت تأثیر حرف‌ها و گفته‌ها و جریانات قرار نگیرم.

دقیقاً از چه زمانی خانم گوگوش تصمیم‌ساز شدید. یعنی می‌خواهم بدانم وقتی که «قصه وفا» منتشر شد، تصمیم با خودتان بود یا این‌که نمی‌شود گفت «قصه وفا» انتخاب خودتان بود؟

زمانی بود که هنوز خودم برای خودم تصمیم نمی‌گرفتم. ولی انتخاب یک ترانه منوط بود به نحوه اجرای من، آن‌جا تصمیم گرفته می‌شد که خب، من درست خواندم یا درست نخواندم.

قصۀ وفا زمانی ضبط شد یا شنیده شد… از طرف پدر من که با پرویز مقصدی آشنا بود، آن زمان به هر حال باعث شد که پرویز مقصدی من را محک بزند و با این ترانه محک خوردم. اولش هم قصه وفا یک جورهایی باعث شد که شنونده من را پس زد. یعنی اوایل، حتی یادم است من در یکی از برنامه‌هایی که شب‌های جمعه راڈیو هنر برای مردم برگزار می‌کرد، وقتی اولین بار این ترانه را خواندم، مرا هو کردند.

یعنی برای آن‌ها ترانه‌ای نبود که با فضای روزگار همخوانی داشته باشد؟

الان خاطرم نیست، ولی فکر می‌کنم این ترانه برای آن جمعیتی که حضور داشتند، ترانه مناسبی نبود و اصلاً به‌کل ردش کردند. یعنی مجبور شدم ترانه را تا مدتی اجرا نکنم.

بعد از مدتی وقتی که کمپانی آهنگ روز آقای چمن‌آرا به من خبر دادند که رکورد (نصاب) فروش را در فروش صفحه داشتم، آن‌جا بود که تازه متوجه شدم که نه، کارم درست بود.

به نحوۀ اجرا اشاره کردید. اشاره می‌کنم به صحبت‌هایی که مسعود فروتن (کارگردان تلویزیونی رنگارنگ و میخک نقره‌ای) در مورد نحوۀ اجرای شما داشت. طراحی کلمات، این که کلمه را همین‌طوری ادا نمی‌کنید. هنرمندان پیش از شما و زنانی که خواندن آغاز کردند، به‌ویژه آن‌هایی که پاپ خوان بودند، شاید مجریان خوبی بودند، ولی کاری که شما می‌کردید متفاوت بود. این را از کجا گرفته بودید؟ مثلاً «من آمده‌امِ» شما جور دیگری است، انگار یک جور دعوت با خودش دارد.

شاید آن برمی‌گردد به زمانی که با پدرم پیش‌پرده‌های اُپرت‌های آذربایجانی اجرا می‌کردیم، هم خواندن بود، هم بازی بود و هم رقص، یعنی سه کار را هم‌زمان با هم انجام می‌دادیم. هم آنجا به من تعلیم داده شد و هم در بچگی‌ام وقتی ما در تئاتر آقای تفکری…

اصغر تفکری.

بله… برنامه داشتیم. پدرم مرا در سینماهای لاله‌زار می‌گذاشت تا فیلم ببینم. ما چهار سانس(نوبت) برنامه اجرا می‌کردیم و ما بین هر سانس که من کاری نداشتم ، پدرم مرا می‌گذاشت در سینمایی که مثلاً هر دو ساعت یک فیلم نشان میداد-البته دو ساعت هم کمتر- مرا می‌گذاشت در آپاراتخانه پیش مسئول آپارات و او برای من فیلم‌ها را می‌انداخت روی دیوار،کوچک می‌کرد و من می‌نشستم آن‌ها را می‌دیدم.

پدرتان این کار را هدفمند انجام می‌داد؟ با هدف این که شما با فیلم آشنا بشوید؟

نه فقط برای این که آن وقت را به اصطلاح بگذرانیم و سرم تا برنامه بعدی گرم باشد. می‌نشستم فیلم‌ها را می‌دیدمف فیلم‌های متفاوت، همه جور فیلمی آنجا نشان می‌دادند. از «شزم» گرفته تا «هرکول» و «کازابلانکا»، هیچ سانسوری هم برای من نبود، فیلم‌های بزرگ سال‌ها را من می‌دیدم. به هر حال آن‌ها به من بازیگری را یاد داد دیگر. فکر کنم مجموعه این اتفاقاتی که بر من گذشته، شاید باعث شده که یک فُرمتی (قالبی) را برای خودم انتخاب کنم.

دقیقاً شما را متفاوت می‌کند از هنرمندان دیگر. در صورتی که کار آن‌ها هم قابل تقدیر است و ارزیابی‌اش هم قطعاً…

ارزشمند است، آن‌ها اگر نبودند، دنیای ترانه کمی فرق می‌کرد.

ولی شما یک فاصله‌گذاری انجام می‌دهید. در ویدئویی که از خودتان منتشر کردید، به نام «قمر» اشاره می‌کنید. از قمر تا شما موسیقی ایران دچار تحولات بسیار می‌شود و بعد از شما ادامه پیدا می‌کند. اما همچنان شما در کنار قمر شاید شمایل‌های موسیقی ایران در دو فضای متفاوت باشید.

این واقعاً برای من باعث مباحات است که در کنار قمر باشم. برای این که قمر برای من اسطوره زن شجاعی است که با خواندنش و با کشف حجابش-کلمه‌اش را پیدا نمی‌کنم-…

راحت باشید.

آن شجاعت را آن منش خوب یک خواننده زن را داشت.

و شما بعداً می‌آیید این روند را تکمیل می‌کنید. شاید شما جزو معدود خواننده‌های ایرانی هستید که به جشنواره‌های بین‌المللی موسیقی راه پیدا می‌کند. موسیقی ما را به کشورهای مختلف می‌برید، به ایتالیا می‌روید، در فرانسه حضور پیدا می‌کنید و حتی در کنار هنرمندان غیر ایرانی قرار می‌گیرید مثلاً پَتی پراوو. اما این آدم‌هایی که با آن‌ها ملاقات کردید، مثل همین خانم پراوو را بعدها هم دیدید یا از آن‌ها شنیدید، اصلاً مسیر موسیقی‌شان را هیچ‌وقت دنبال کردید ببینید که کجا رفتند؟

تنها کسی را که از آن زمان می‌توانم نام ببرم و تا چند سال پیش هم زنده بود، شارل آزناوور بود. به دیدن کنسرتش در لس‌آنجلس رفتم، و بعد از این که برنامه‌اش تمام شد، رفتم پشت صحنه که دیداری با او داشته باشم. اصلاً فکر نمی‌کردم مرا یادش باشد. ولی وقتی رفتم پشت صحنه و مرا دید، دست‌هایش را باز کرد و گفت «گوگوش من هنوز هدیه‌ای که به من دادی جلوی چشمم است و خیلی به یادت هستم.» خیلی خیلی برایم ارزشمند بود.

دوست دارید بگویید چه هدیه‌ای به او داده بودید که همچنان این هدیه جلوی چشمش برایش ارزشمند بود.

باورتان نمی‌شود. اصلاً یادم نبود که چه هدیه‌ای به او دادم ولی به روی خودم نیاوردم، احتمالاً قالیچه‌ای بوده یا تابلویی بوده، حتماً هدیه‌ای به او دادم که ارزش آزناوور را داشته است.

شما در روزگاری شروع می‌کنید که گرچه خوانندگان زن حضور دارند اما در کنار خوانندگان زن چهره‌ای مثل ویگن را هم داریم. یک جاهایی ویگن وقتی درباره شما صحبت کرده، انگار یک جور نقش پدرانه‌ای برای شما قائل بود و خیلی وقت‌ها انتقاداتی هم می‌کند. این نگاه ویگن از کجا می‌آمد؟ چند سال پیش گفته بودید خیلی دوست دارید که بعضی کارهای ویگن را بازخوانی کنید.

این یکی از خواسته‌های من بود که بتوانم یک مجموعه از کارهای ویگن را ضبط کنم. من ازبچگی وقتی صدای ویگن را می‌شنیدم با اجراهای خواننده‌های دیگرفرق داشت .از همان زمان احساس می‌کردم که ریتم ترانه‌هایش، سبک خواندنش، گیتاری که داشت و آن را می‌نواخت. همه چیزش فرق می‌کرد با کسان دیگری که از قبل دیده بودم.

خب من خیلی از خواننده‌های درجه یک آن زمان را از نزدیک می‌شناختم. از جمله آقای بنان، محمودی خوانساری، حتی جبلی، قدیمی بودند. البته کسانی که الان اسمشان را… آقای روانبخش که البته من هشت- نه سالم بود، آقای روانبخش تازه خواننده شده بود. او هم برایم شیرین بود.

اما ویگن برای من یک پرونده دیگری داشت. می‌توانم بگویم که حتی سبک خواندنم را-حالا نمی‌دانم ناخواسته- از سبک کار ویگن گرفتم. یعنی می‌توانم بگویم یه جورهایی بدون اینکه خودش بخواهد، معلم من بود. ترانه‌هایش را اجرا می‌کردم می‌خواندم و دوست داشتم آن سبک را و آن سبک هم شد،سبک و سیاق و به اصطلاح نحوه خواندن من.

وقتی که آمدید و آن سبک را گرفتید، برخورد می‌کنید با گروهی که می‌خواهند تحولی در موسیقی پدید بیاورند و از قضا شما هم با آن گروه همراه می‌شوید و به‌نوعی پرونده ترانه نوین شکل می‌گیرد. البته پیش از آن هم تلاش‌هایی شده بود. مثلاً تلاش‌های افرادی مثل پرویز وکیلی در عرصه ترانه‌نویسی. ولی شما وقتی می‌آیید، به آن‌ها هم بر می‌خورید. این تلفیق ویگن و آن‌ گروه، چه جوری منجر به این اتفاق شد؟

کاملاً؛ پرویز وکیلی، تورج نگهبان، اصلاً می‌توانم بگویم استودیوی طنین همان ترانه‌خانه‌ای که ترانه نوین را پایه گذاری کردند. از آنجا بود که این تلفیق به وجود آمد. یعنی سبک و سیاق ویگن در من بود و بعد با پرویز اتابکی، بابک افشار، تورج نگهبان، ایرج جنتی عطایی…

شهیار…

شهیار قنبری، منفردزاده، همۀ این آهنگسازها و ترانه‌ سراهای درجه یکی که در استودیو طنین جمع شده بودند، آن اتفاق مبارک افتاد و این ترانه‌های نوین آن‌جا شکل گرفت و پا گرفت.

چیزی که واقعاً کار شما را منحصربه‌فرد می‌کند، همین شکل ارائه و خواندن آثاری است که وقتی امروز هم گوش می‌دهیم، بعد از این همه سال هنوز نه تنها کهنه نشده، جذابیت خودش را حفظ کرده است. وقتی از ایران بیرون آمدید، همه ما با یک تصویر خاصی از گوگوش در ذهن‌مان سراغش رفتیم تا تازه‌ترین آلبومش را بشنویم. این آلبوم کاملاً متفاوت است. یکی از آلبوم‌های خوب شما است، ولی در شکل ارائه تصویر گوگوش را از گذشته‌اش منفک می‌کند و ما یک چیز تازه‌ای از گوگوش می‌شنویم. شیوۀ روایی ترانه‌ها هم این را نشان می‌دهد، یعنی ترانه نیستند. این تجربه را قبلاً هم مثلاً خانم گیتی با آقای کیمیایی در یکی از آلبوم‌هایش داشت. این واقعاً انتخاب خودتان بود که این مُدل از کارها را بخوانید؟ با توجه به این که اگر می‌خواستید آلبوم بیرون بدهید، دوستان و حلقه‌ای که در کنار شما بودند یا به نوعی با شما مرتبط بودند مثل بابک بیات و دیگران، دسترسی‌هایی داشتند که بخواهند ترانه‌های دیگری را در اختیار شما بگذارند.

نه متأسفانه، من به جز بابک بیات که او را هم اواخر به وسیله کیمیایی پیدایش کردم، با هیچ آهنگسازی آشنایی نداشتم. قدیمی‌ها هم نبودند و شهر خالی بود از ترانه سراها و آهنگسازان قابل قبول من.

در نتیجه به طور کلی، وقتی ایران بودم به فکر ترانه خواندن نبودم،چون فکر می‌کردم دیگر امکانش نخواهد بود و دنبالش را هم نگرفتم. اما اشعاری که کیمیایی در اختیار من گذاشته بود، وقتی تنها بودم برای خودم ملودی‌هایی روی یکی-دو تا از کارها گذاشتم… ولی همین، فقط برای خودم بود. تا این که وقتی قرار شد از ایران بیرون بیایم.

این چند تا شعر را خیلی سریع با بابک امینی کار کردم و حتی یک ضبط اولیه در خود ایران داشتیم، ولی متاسفانه نشد… چون توی یک محلی داشتیم ضبط می‌کردیم که امکانات خیلی محدود بود و خیلی زیرزمینی داشتیم کار می‌کردیم.

می‌خواهم این را بگویم که آن آلبوم نتیجه سال‌هایی بود که من در ایران ماندم و روحیه‌ای که پیدا کرده بودم باعث شد که انتخاب آن ترانه‌ها و ملودی‌هایی که رویشان گذاشته شد-برای اینکه هیچکدام چهارچوب و تم ترانه پاپ را نداشتند، بیشتر شعرگونه بودند- این بود که هم آن اشعار هم ملودی‌ها و هم اجرا نتیجه سال‌هایی بود که من در ایران ماندم.

خودتان آن آلبوم را دوست دارید؟ یعنی در میان تمام کارهای بعد از انقلاب‌تان چه نمره‌ای به آلبوم می‌دهید ؟

یک کار متفاوت است. کارهایی است که سال‌ها با علاقه رویشان کار کردم. ملودی «زرتشت» را خودم ساختم، یکی دیگر از ترانه‌هاست که باز ملودی‌اش مال خودم است. با این‌ها زندگی کردم، برای همین دوست‌شان دارم.

در این فصل‌های همکاری شما به سمت‌های مختلفی می‌روید، من می‌خواهم مجموعه یک کار را در نظر بگیرم…

البته من فکر می‌کنم، بیرون از ایران زیاد آن آلبوم را نپسندید. ولی احتمال می‌دهم که در خود مملکت این آلبوم را که شنیدند، به من گفته می‌شد که سلیقه‌ها فرق کرده بود دیگر. یعنی دو جور سلیقه متفاوت بین درون مملکت و بیرون مملکت پیش آمده بود.

ولی وقتی که شما می‌آیید این‌ورتر یعنی دوباره شهیار قنبری را می‌بینید، حالا از جایی مهرداد آسمانی به رغم همه اختلاف‌ها وارد می‌شود، باز شما بر می‌گردید و خیلی نزدیکتر می‌شوید به گوگوش قبل از انقلاب. یعنی از نظر ترانه‌ها، شکل اجرا، مثلاً کاری مثل «دلکوک» که برای شهیار بود، این‌ها خیلی تداعی‌کنندۀ آن گوگوش البته با طعم متفاوتی است. آن دوره برای شما دورۀ موفقی است که البته ادامه پیدا نمی‌کند و از یک جایی به بعد دیگر متوقف می‌شود.

خب، از یک زمانی وقتی در لس‌آنجلس ماندگار شدم، کسانی که ملودی‌ها و تنظیم‌ها را در اختیارم می‌گذاشتند، طبق آن عادتی که گوش‌شان به کارهای من داشت [کارها] را به آن صورت ساختند. و خب وقتی به شهیارقنبری رسیدم، باز همان اتفاق قدیم افتاد دیگر. یعنی فضایی بود که در واقع مطلوب کار ترانه‌خوانی من بود.

و بعد این دیگر ادامه پیدا نمی‌کند، شما می‌آیید در یک دوره با بچه‌های ایران کار می‌کنید که من نمی‌دانم چقدر واقعاً به خاطر موفقیت یک آلبوم آقای داریوش بود که با همان گروه کار کرده بود. شما با همان گروه «اعجاز» را منتشر کردید. خود شما فکر می‌کنید که «اعجاز» تا چه اندازه خواسته شما و هدفی را که دنبال می‌کردید، برآورده کرد؟

بله پسندیدم، برای این‌که سه-چهار ترانه از کارهای افکاری و روز به بمانی بود و یک سری کارها که با رها اعتمادی و بابک سعیدی بود یعنی آلبوم اعجاز برای من تلفیق این دو گروه بود.

ولی همکاری شما با گروه افکاری و بمانی دیگر ادامه پیدا نکرد و رفت به یک سمت دیگر و با یک گروه دیگر از بچه‌های ایران مثل بابک صحرایی…

نیکان…

بله، آلبوم «عکس خصوصی» بیشتر محصول کار آن‌هاست. حالا در کنارش مینا جلالی و صادق نوجوکی هم حضور دارند، یعنی باز هم نگاهی به بیرون و نگاهی به درون داشتید.

ببینید آقای ضرغامی، مسئله این‌جاست که ما درمملکت خودمان زندگی نمی‌کنیم، در یک مملکت غریب هستیم. ما پناهنده‌هایی هستیم که در کشوری غیر از کشور خودمان زندگی می‌کنیم. هر خواننده، هر آهنگساز هر ترانه‌سرا و شاعری در مملکت خودش می‌تواند رنگ و لعاب هنر و کارش را از مردمش بگیرد. چون ما برای آمریکایی و فرانسوی و ایتالیایی که نمی‌خوانیم، ما برای شنونده ایرانی ترانه می‌سازیم، درست است؟

پس در نتیجه باید جنس نگاه، گوش و سلیقه ایرانی را در ترانه‌هایمان داشته باشیم. ما این‌جا چون پرت افتادیم باید با قوانین و رفتارهای آمریکایی و اروپایی بسازیم و کارمان را اجرا کنیم. شاید مثلاً اشعاری که در ایران گفته می‌شود با ترانه‌هایی که اینجا گفته می‌شود، جنسش آن جنس اصیل زمانی که در ایران بودیم، نباشد، نیست.

حتی برای من که بعضی از ترانه‌سراهای داخل دوستانم هستند، ترانه‌هایی هم که در داخل ایران گفته می‌شود، آن احساس ترانه‌های گذشته را ندارد.

به خاطر اینکه آن رنگ و لعاب هوای ایران را ندارد.

بیشتر بخوانید در: رادیو فردا