رادیو ایرانی، رادیوی شما

تهیه کننده برنامه: فرزانه عمادی

عشق و آیینهای فرهنگ خردورزان ایرانی  بخش ۱ یونی ۲۰۲۵

عشق و آیین‏های فرهنگ خردورزان ایرانی  بخش ۱ یونی ۲۰۲۵ جواد پارسای در ادبیات عرفانی ایران، مولانا با سنايی و عطار همسوی است. در گزارش کوچ سلطان ولد از بلخ، […]
عشق و آیینهای فرهنگ خردورزان ایرانی  بخش ۱ یولی ۲۰۲۵

جدیدترین برنامه رادیو ایرانی

۱۰ راز شگفت انگیز توت فرنگی‌های شیرین

استاد جواد پارسای

پروفسور جواد پارسای، پداگوگ و پژوهشگر موزه در وین و عضو کمیته های مختلف بین المللی است و مطالعات پرشماری در زمینه تاریخ فرهنگی ایران منتشر کرده است.

پخش رادیو ایرانی، رادیوی شما

عشق و آیینهای فرهنگ خردورزان ایرانی  بخش ۱ یونی ۲۰۲۵

برای شنیدن برنامه بر روی دگمه زیر کلیک کنید.

برنامه را باز کنید.

عشق و آیین‏های فرهنگ خردورزان ایرانی  بخش ۱ یونی ۲۰۲۵

جواد پارسای

در ادبیات عرفانی ایران، مولانا با سنايی و عطار همسوی است. در گزارش کوچ سلطان ولد از بلخ، می‏خوانیم که سلطان ولد در گذر از نيشاپور با عطار دیدار می‏کند و عطار یک نسخه از کتاب اسرارنامه اش را به مولانای جوان می‏دهد و به سلظان ولد می‏گوید: زود باشد که این فرزند جهانی را به حیرت ‏اندازد.

مولانا در مثنوی از آثار عطار و سنایی بهره برده و خودش را پیگیرِ راه سنايی و عطار می داند. داستان طوطی و بازرگان یکی از این موارد است. مولانا داستان طوطی و بازرگان را، الگویی برای تربیت اجتماعی انسان ها، می‏پروراند.
مولانا آثار خود را پس از 38 سالگی خلق کرده است.

ديوان کبير با 35 هزار بيت؛ مثنوی با حدود 26 هزار بيت؛ مکتوبات؛ فيه مافيه؛ همه به پس از 38 سالگی مولانا مربوط می شوند، ازاینرو می‏توان گفت که دوران سازندگی مولانا، در نيمه دوم عمر که نيمه کوتاه تر عمر مولانا بود، می‏باشد. اینک این پرسش پیش می‏آید که آیا فروزش عشق در مولانا پس از دیدار با شمس، عامل غلیان این تحول درونی در مولانا بود که زاییدۀ آن، خلق آثاری چنین بی همتا گردید؟.

مگر در 38 سالگیِ مولانا، بجز دیدار با شمس، چه رویداد مهم دیگری رخداده است که زندگی این فقیه مسئله گو را اینگونه بارور کرده است؟ دیدار با شمس تبریزی بگونه ای که بارها نوشته ام، عامل انفجار دنیای درون مولانا و درخشش عشق در وجود او شد. در این باره می‏گویند: «شمس آمد و توفانی برپاکرد. آن فضای آرام مولانا را برهم زد و سجاده نشين باوقار را از مسند وعظ و فتوا بزير کشيد» و او را عاشقی شیداکرد. مولانا می‏گوید:

چون باز که بربايد مرغی به گهِ صيد
بربود مرا آن مه و برچرخ روان شد

رِنالد الین نیکلسون (1945-1868ترسایی) و ادوارد براون (1926-1861 ترسایی) نیز که با مثنوی مولانا و فيه مافيه او آشنايی بيشتری داشتند، نمی توانستند واقعيت وجود شمس را منکر شوند ولی، چنين می پنداشتند که شمس، پيری عامی و بیسواد بوده و همان سادگی عوامانۀ او مولانا را فريفته خود کرده است.

زمانیکه زنده یاد بديع الزمان فروزانفر نسخه ای از مقالات شمس را بدست آورد، سخت شگفت زده شد که اين اثر، برخلاف مشهور، شمس را « دانايی بصير و شيفته و شايستۀ مرشدی و راهنمايی» معرفی می کند. نسخه های بجای مانده از مقالات، شکسته بسته تر و خرد و خميرتر از آن بودند که بتوانند چهرۀ صاحب اثر را بدرستی بنمايانند. اما آن صيرفیِ سخن شناس دريافت که در اين تکه پاره ها سر و کارش با يکی از گنجينه های ادب فارسی است و در مآخذ قصص و تمثيلات مثنوی نشان داد که بسياری از داستان های مولانا، بازگويی منظومِ قصه های شمس است. ولی، گفتار فروزانفر، محقق سختگيری مثل مجتبا مينوی را قانع نکرد.

مينوی تا آخر عمر همچنان بر رأی نيکلسون باقی بود و شمس را چيزی فراتر از يک درويش ساده دل و بیسواد نمی دانست.

سخن شمس، آهنگين و مواج و گيرا و لحن او طنزآميز و پرکنايه و گاه بسيار گزنده و تلخ است. انديشه های او نه فقط الهامبخش بلکه مبدا و منبع انديشه هايی است که در مثنوی پيگيری می شوند. شرح و تفصيل بسياری از نکات مرموز اين دو اثر نيازمند مراجعه به يکديگر است. در مباحث مرتبط با مولانا، باید حضور شمس را نيز درنظرگرفت. شمس، آفتابی بود که وقتی در افق اندیشۀ مولانا طلوع کرد، ديگر هيچگاه غروب نکرد. مولانا تا پایان زندگی‏اش با شمس بود و مرگ او را هم هرگز باور نکرد. بهمين سبب حضور او را در همۀ غزليات مولانا بطور محسوس می‏بینیم».

غزلیات مولانا از پویایی و تحرک ویژه ای برخوردار هستند و این نشان می‏دهد که مولانا بهنگام سرودن بسیاری از غزل هایش به سماع و گردش ستارگان می‏اندیشید. تو گویی که این غزلیات در حال سماع، سروده شده اند. می‏توان به یقین گفت که تسلط مولانا به زبان فارسی در گزینش و بکاربریِ واژه های این غزلیات بیانگر این است که مولانا واژه ها و اصطلاحات زبان فارسی را بخوبی بخدمت گرفته و در جای خود بکاربرده است.

ابزار کار مولانا برای ایجاد تنوع در زبان، صوَرِ خیال شاعرانه ای، چون تشبیه، استعاره، مَجاز و کنایه است و او به یاریِ استعارات و کنایاتی بدیع، بسیاری از مفاهیم انتزاعی و تجریدی عرفان ایرانی را بگونه ای بسیار دلنشین، زنده و قابل فهم بیان کرده است. دو شاعر همروزگار ما که از غزلیات شمس و زبان مولوی تأثیر پذیرفته اند، احمد شاملو (در باغ آیینه و هوای تازه) و سهراب سپهری در (هشت بهشت) هستند.

هست دریای معانی بس عظیم

کشتی پندار حایل کرده‌ام عطار، دیوان غزلیات، غزل 468

عرفان ایرانی، بر بنیاد آیین میترا، در رویکرد به ادیان دیگر

تفاوت آیین میترایی با آیین های دیگر، بویژه با ادیان سامی، در این است که ادیان دیگر بر محوریت خدا می‏گردند ولی در آیین میترا (مهرآیینی) محوریت، با انسان است. عرفان ایرانی، شالودۀ خردورزی ایرانیان و هستۀ مرکزی باور ایرانیان است. باوجود تحمیل ادیان دیگر در دوره‌های بعد از ساسانیان، اندیشه و بنیان عرفان ایرانی، با درخشش رمز «اناالحق» منصور حلاج باقی ماند.

حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است
بر همانیم که بودیم و همان خواهد بود

در همۀ سرزمین‌ها و در همه دوران‌ها آثاری که پیوند میان دین و حکومت را نشان می‌دهند بسیار است. آرامگاه همۀ شاهان ایران، نشان دهندۀ دیندار بودن آنان است. گور کوروش به نشان مقام پیر که بالاترین مقام در آیین میتراست در طبقه هفتم سازه‏هایی سنگی قراردارد. آرامگاه داریوش، فرزندش خشایارشا و نوه‌اش اردشیر به جهت نزدیکی به میترا در قلب یک صلیب در دل کوه قراردارند. صلیب نماد میتراییان بود.

یونانیان و بعدها رومیان، اسیران ایرانی را برای شکنجۀ بیشتر به صلیب که برای آنان نمادی مقدس بود، میخکوب می‌کردند و زیر آفتاب سوزان رها می‌کردند تا از گرما و تشنگی آهسته آهسته بسمت مرگ بروند. هرکجا آرامگاهی از شاهی ایرانی وجود دارد، یا نمادهای دینی با خود دارد یا مانند شاهان قاجار با تواضع در جوار (امامزاده ای!) آنچه به آن معتقد بودند، آرمیده‌اند، مانند مقبرۀ امامان شیعه و آخوندها، نماد خودپرستی نیستند. گرچه مقابر این گروه نیز در ستیز با یکدیگر در امام نیستند. گروه هایی تندرو در سرزمین حجاز و عراق عرب به تخریب مقابر امامان سیعه می‏پردازند.

در اینجا اشاره ای را لازم می دانم و آن دزدیده شدن سنگ قبر ناصرالدینشاه، از «بقعۀ شاه عبدالعظیم» است. این سنگ قبر که در زمان حیات ناصرالدینشاه به سنگتراشان ایتالیایی سفارش داده شده بود، از یک تکه سنگ مرمر زیبای یکپارچه در اندازه‏های تقریبی«60 در 140 در 60 سانتیمتر» است که نقشی از ناصرالدین شاه بگونۀ نیمبرجسته بر روی آن نقر شده و بر روی قبر ناصرالدینشاه در غرفه ای در شاه عبدالعظیم گذاشته شده بود.

آخوندی که نمایندۀ خمینی در شهر ری بود، بهمراهی یک معمار سنگتراش، به دزدیدن این سنگ مرمرین مبادرت می ورزند. اینجانب با گروهی از همکاران ادارۀ کل موزه ها، پس از دستور وزیر فرهنگ آنزمان، دکتر حسن حبیبی، با ترفند و بیاری پاسداران حکومتی، سنگ را از خانۀ سنگتراش در جادۀ شهر ری، بیرون کشیده و به زیرزمین کاخ گلستان منتقل کردیم که اینک درآنجا بنمایش گذاشته شده است.

از زمان فرمانروایی موبدان زردشتی تا کنون، آنانکه خود را جانشین خدا و شاخص دین قلمداد کرده اند، بعد از مرگ هم می‏خواهند بجای خدا ستایش شوند. نه تنها، شاهان ایران، بلکه حاکمان در سراسر دنیا، در هر زمان، خود را در راستای باورهای دینی مردم خود نشان داده‌اند. قدرت حکومت متکی بر باور مردم عوام است. چنانکه ضعف آن نیز از عدم باور مردم عوام است.

در همۀ سیستم‌های حکومتی از گذشته‌های دور تاکنون، از ابتدایی ترین قبایل تا حکومت‏های پیشرفته، دین، نقش مهمی بازی کرده است. در جهان مسیحیت، رئيس جمهورها به انجیل سوگند یاد می‌کنند. مسلمانان هم از زمانی که دارای کتاب چاپی قرآن شده اند، بدان سوگند می‏خورند. حرکات و کلمات جادوگر یک قبیله در آمازون، به حکومت رئیس قبیله اعتبار و رسمیت می‌بخشد.

انسان از دورترین اعصار دریافته بود که بخش اعظم امور دنیوی از کنترل و مدیریت انسانی خارج هستند. قسم به انجیل، قرآن و بیان اوراد توسط جادوگر، ابراز مراتب خاکساری و وفاداری به نیرویی است که تصور می‌شود نیروی کنترل کنندۀ امور خارج از دسترس انسان است.

از سوی دیگر، شاید این هم ترفندی است که حکمرانان، اعمال خلاف خود را بگردن خدایان بیندازند. در نظام‌هایی مانند فرانسه سعی می‌شود دین و حکومت از هم جدا باشند ولی این هم بمعنای تضاد حکومت با دین نیست. در انگلستان از روزگار ‌هانری هشتم، شاه همزمان رئیس دولت و مسئول کلیساست و این امر یکی از عوامل مهم ثبات در آن کشور بوده است.

در ایران، از زمان استوره که بگذریم، دوران ساسانیان را می‏توان دوران افت قدرت مردمی و اجتماعی و دوران سلطه طلبی و قدرتمداری دینی نامید. در این دوران که پادشاهان ساسانی به آرامش روحی و شادزیستیِ مردم بیشتر اهمیت می‏دادند و بهرام پنجم، ساعات کار مردم را کوتاه کرده بود تا مردم بتوانند در روز ساعاتی را با رکس (رقص) و ترانه سرکنند. ولی، این شیوۀ کشورداری، در برخورد با همان خط قرمز مذهبی است که مردم را همواره در سوگ و عزاداری و نکبت دینی می‏خواهد.

از اینرو، در آن زمان نیز، این گروه مفتخور اجتماعی سربلند کردند و با فتنه انگیزیِ موبدانی مانند «سلمان فارسی؟» مردم را از شاهان ساسانی رویگردان و بسوی فریبکاران عرب (همسایه) سوق دادند و دروازه ها را بروی راهزنان بیابان گشودند، تا آنان برابری و برادریِ دین اسلام را در میان ایرانیان رواج دهند.

نتیجه این شد که فرزندان برومند ایرانی کشته شدند، زنان ایرانی در بازارهای یثرب (مدینه) و شام به کنیزی فروخته شدند و فرزندان خانواده های ایرانی، تحت نام «موالی=بردگان» به بردگی گرفته شدند. ولی، لازم به یادآوری است که نه در آنزمان و نه در دوران های بعدی، گروه هایی از ایرانیان مسلمان شده، تن به شریعت اسلامی ندادند و فرهیختگان، اعتزال جستند و خود را از دین اعراب جداکردند.

از سویِ دیگر، پیشه وران نیز راه برونرفت از قوانین تحمیلی دینی را پیداکردند و با «کلاه شرعی» به چپاول اموال مردم ادامه دادند.

در دوران ما، زمانی که پادشاه فقید دست بر روی «درآمدهای اوقاف» گذاشت، دشمنی آخوندها با او، علنی شد. درآمدهای اوقاف در همۀ کشورها بویژه اوقاف مراکز دینی، ارقام درشتی هستند. کلیسا در اتریش، مالک املاک اوقافی پردرامدی است. آخوندها، در زمان شاه می‏گفتند: «اگر اعلیحضرت اوقاف را به ما بدهند، ما با همان درآمد اوقاف، مملکت را اداره می‏کنیم و فقر را از کشور ریشه کن می‏کنیم!»

زمانیکه فتنۀ شرکت های نفتی، بدست دشمنان ایران آغاز شد تا آنها بتوانند قراردادهای روبه پایان نفتی را دوباره تجدید کنند، شیرازۀ امور کشور از هم پاشید. خرده بازاریان و لات های محلات تهران، آشوب را به نقطۀ اوج رسانیدند و شهر را به آتش کشیدند. بلافاصله، گروه مخفی دینمداران سودجوی محروم مانده از قدرت، که معرکه گردان پشت پرده بودند، سکان را بدست گرفتند. جغد فرتوت را جلوانداختند و ادارۀ کشورمان را با یاریِ لات ها و بازاری های سودجو، در دست گرفتند.

آخوندها، نه تنها «اوقاف» بلکه دست روی همۀ ثروت انباشته و آزاد کشور گذاشتند. ملیون ها (تومان و دلار) از ثروت و خزانۀ کشور را از آنِ خود کردند. نه تنها کشور و مردم نیازمند را سرپرستی نکردند و بنا بوعدۀ داده شده، از فقر نجات ندادند، بلکه کشور ثروتمندی مانند ایران را به فلاکت بیمانند رسانیدند.

شاهنامه، سند هویت ماست و فردوسی در این کتاب ارزشمند از استوره ها و داستان هایی گزارش می‏دهد که برای ما ایرانیان بسیار سودمند هستند. فردوسی در گزارش خود در شاهنامه، از «جام جم» می‏گوید:

سال ها، دل طلب جام جم از ما می‏کرد
آنچه خود داشت، ز بیگانه تمنا می‏کرد

می‏گفتند جام جم، آیینه ای است که گذشته های ناپیدا را و گاه آیندۀ پنهان را آشکارمی‏کند. فردوسی، شاهنامۀ را جام جهان نمای ما ایرانیان، کرد.

در بخش استوره های شاهنامه می‎خوانیم که جمشید، پادشاه افسانه ای ایرانزمین، آهن را نرم کرد و از آن کلاهخود، زره، جوشن، خفتان (جوشن فلزی) و برگستوان (جوشن جنگی برا اسب) ساخت. سپس به پوشش مردمان گرایید و از کتان و ابریشم و پشم جامه ساخت و رشتن و بافتن و دوختن و شستن را به مردمان آموخت. پس از آن پیشه‌های مردمان را سامان داد و پیشه وران را پشتیبانی و گرد هم آورد.

مردم را به چهار گروه بزرگ بخش نمود: مردمان دین که کارشان پرستش بود را در کوه‌ها جای داد. دو دیگر جنگاوران، سه دیگر برزگران و دیگر کارگران و دستورزان. بودند. براساس این استوره، جمشید مردمان دین را که کاری جز ستایش خدا نداشتند و از کیسۀ مردم می‏خوردند، در کوه جای داد. ولی این گروه دینمدار از جایگاه خود خشنود نبودند. پس از مدتی، کم کم به شهرها سرازیر شدند و در بین مردم جای گرفتند. این گروه بخلاف جمشید و ایرانیان دیگر، دینِ «دوبُنی» داشتند و به دو قدرت آسمانی: «آهورامزدا» و «اهریمن» اعتقاد داشتند.

جمشید بر این باور بود که یک قدرت آسمانی بیشتر وجود ندارد که پرتو آن وجود همۀ انسان ها را پرکرده است و نگهبان راستی و پاکی است و «اهریمن»، فقط در نبودِ آهورا، در وجود هرکسی که از راه راستی و نیکویی آهورایی منحرف شده باشد بوجود می‏آید. این اختلاف نظر، دستمایۀ ستیز دینمداران با جمشید شد. بویژه زمانیکه این گروه از پیشرفت های اجتماعی و رفاهیِ جمشید نیز ناخشنود بودند و برای خود قدرتی جداگانه می‏جستند تا در حکومت انباز باشند.

این نخستین تلاش دینمداران برای دخالت در حکومتداری کشور ایران بود. ‏کشور بابلیان، در همسایگی ایران پادشاهی بنام (آژیهاک) ضحاک داشت. دینمداران، مردم را برضد جمشید شوراندند و دست بسوی ضحاک (آژدیهاک) اهریمنی درازکردند. آژدیهاک که در افسانۀ شاهنامه، «ضحاک ماردوش» نام دارد، هزار سال بر ایران حکومت کرد. استوره و افسانه، رویۀ پنهان رخداد اجتماعی است.

منظور از هزارسال حکومت ضحاک، معنای عمرِ هزارسالۀ او نیست. یعنی حکومت در کشورمان هزار سال، بگونه ای گشت که ضحاک بنیان گذاشته بود. یعنی مغز جوانان ایرانی، خوراک مارهای ضحاکی می‏شد، تا فریدون قیام کرد و آیین حکومتی ضحاک را برانداخت. امروزه نیز می‏بینیم که ایران ما، از هزاروچهارسدسال پیش، به آیین اسلام می‏چرخد و رستاخیزهای کوچک توانسته اند، در آن فقط دگرگونی های کوچکی ایجاد کنند.

در ادیان ابراهیمی با قبول اولویت شریعت نسبت به خرد انسانی، زمام امور زندگی باورمندان عملا بجای فرزانگان، بدست روحانیون می‌افتد. در اسلام از روزگار پیامبر عرب، ریاست حکومت و ریاست دین یکی شدند. اما شیوۀ حکمرانی براساس شریعت است. خردمندان ایرانی، از همان آغاز، نخست زیر پوشش «معتزله» و سپس با اندیشه های عرفان و تصوف ایرانی، با حکومت دینی به مخالفت برخاستند.

گر تو دین می‌طلبی از سر دنیا برخیز
که زِدین بار نیابیم مگر بار کِشیم
هیچکس را ندهد دنیی و دین دست بهم
هرکه گوید که دهد، خنجر انکار کِشیم

از پروژه های: