برای شنیدن برنامه بر روی دگمه زیر کلیک کنید.
مشکل خویش برِ پیرِ مغان بردم دوش حافظ بخش ۵ مارس ۲۴•۲
با استاد جواد پارسای
کو به تأییدِ نظر، حلِ معما میکرد
دیدمش خرم و خندان، قدح باده بدست
واندر آن آیینه، سد گونه تماشا میکرد
در فرهنگ ایران، خدا با انسان همراه و در پرهام (طبیعت)، است. پرهام را آغاز و پایانی نیست و هرآنچه هست، پرهام است و ماورایی در پیش و پس آن (آغاز و فرجام) آن ساختۀ ذهن انسان سودجو است.
در استورۀ یونان، «پرومته زئوس» که تصویر انسان را در غرب نمایندگی میکند، به آتش، که بنیاد مدنیت (شهریگری) و معرفت (شناخت) شمرده میشود، از راه حیله و حتا «کلاه گذاشتن سرِ خدا» دست مییابد. وارونۀ این افسانه، خرد انسان در فرهنگ ایران، انباز در سرشاری و لبریزیِ ست. خردِ انسان، گوهرِی سرشار، یا بسخنی دیگر، فوران و افشانندگی است. اینست که در استورۀ آفرینش ایران، انسان هرگز معرفت (شناخت) را از خدا نمیدزدد و برای رسیدن به معرفت، دست به مکر و حیله نمیزند.
در فرهنگ ایرانی، خدا، انسان را خلیفۀ خود نمیسازد تا بر جانوران و طبیعت حکومت کند. خرد انسان در فرهنگ ایرانی، همگوهرِ خدا و افشانندۀ هستی و آفرینندگی است. از اینرو، خردِ ایرانی، خردِ شاد است.
خرد و عقل، دو مفهوم متفاوت هستند. اندیشه های خرد، باید جهان و اجتماع را شاد سازند. خندیدن و شادی، اندشه های انسانی بیان سرشاری و آکندگی وجود هستند.خویشکاری (وظیفۀ) خرد، آبستن ساختن جهان است تا همه چیز، شکوفنده و روینده و بارور شوند و بزایند. بسخنی دیگر، خرد، رامشگر جهان است. خرد، با اندیشههایش که پیکریابیِ آهنگ و نوا و سرود و پایکوبی هستند، جهان را به جنبش و رکس (رقص = عربی) رهنمون میشود. زهره، سرچشمۀ شادی است که شادی میآورد و خداوندِ رامشگر است.
مسعود سعد دربارۀ مزاج زهره در آدینه (جمعه) میگوید:
آدینه، مزاج زُهره دارد
چون آمد، لهو و شادی آرد
و فردوسی میسراید:
به رامش بود، هرکه دارد خرد
سپهرش، همی در خرد، پرورد
هرکه خرد دارد، شادی میکند، آواز میخواند، پایکوبی میکند و شاد است و سپهر، چنین خردی را با نوای نابش و گسترش شادی میپروراند:
هر آن پادشاهی که دارد خرد
زِ گفتِ خردمند، رامش برد
هر خردمندی، از گفتار و اندیشۀ خردمند دیگر به وجد (وَشتَن) و رکس (رخش، کردی-رقص، عربی) میآید در این رکس و وشتن (وجد = شادی) است که وجود و هستیِ، (وجدانِ) خود را درمییابد. رامش، امروزه معنای «آرامش» آسایش، فراغت، را پیداکرده است. درحالیکه در اصل، معنایِ پیوند، معرفت و شادی یا بینش و رقص (رکس) را دارد. رام (زهره) که خدای هنرها و جستجوگر بینش است، خدای شعر و آواز و پایکوبی و موسیقی نیز است. رام و زهره، رقصان از خرّم، زاده و پیدا میشوند.
به سخن دیگر، بینش در شادی و رکس و پایکوبی بوجود میآید. این اندیشه، در چندین نقش بر روی ظرف های زرین و سیمین از دوران ساسانیان بیادگار مانده اند که کاملاً برضدِ الهیات «زردشتی و اسلام» و ادیان سامی هستند. نام دیگر «رام» هیر است که بگونۀ «ایر» در بخش نخست واژۀ «ایران» آمده است. «هیر یا ایر» هنوز در زبان کردی، معنای شمارش «سه» دارد که از آن، «سه تا یکتایی خدا یا دیالکتیک فلسفۀ یونان» برداشته شده است. خدای هنرها، از «خُرّم» زاده میشود و فروزش مییابد. خُرّم که همان سیمرغ و فرّخ است.
در داستان «ویس و رامین» میگوید:
کجا فرّخ، نشان رام دارد
همین فرخندگی، زین نام دارد
برابری و اینهمانیِ «زاینده با زاییده» یا «آفریننده با آفریده»، نمایندۀ امتداد و گسترش خدا در گیتی است. این همان نکتۀ فریاد «منصور حلاج» بر سرِ دار است که اعتقاد سطحی اندیشان دینفروش را پریشان کرد. این همان گفتار «جمشید» است که پس از آفرینش و بنیادگذاریِ سامانۀ دنیای مردم، گفت «مرا باید خدا» خواند. این ندا و بیانیه نیز، ذهن سطحی پندار مردم را به شورش واداشت، آنان جمشید را از خود راندند و «ضحاک» بیریشه و خونخوار و ستیزنده با فرهنگ و اندیشۀ ایرانی، را برجایش نشاندند.
نتیجۀ این شورش بی بنیاد، این شد که دوران ضحاکی با انهدام هزاران مغز جوانان، هزار سال دوام آورد تا زمانیکه، کاوه، به داد مردم رسید و ضحاک و ضحاکیان را از قلمرو ایران براند و او را در کوه دماوند به دارکشید. نکته اینجاست که میگویند، هر زمان که مردم از «خرد اجتماعی» دورمیشوند و به مذهب بیگانه روی می آورند، «ضحاک» از بند خود رها شده و دوباره یوغ مردم را در دست میگیرد.
این رویداد! در هر زمانی و برای هر ملتی، اتفاق میافتد. این استورۀ فرهنگ ایرانی، همین امروز نیز «چهرۀ کریه خود» را به ایرانیان نشان میدهد. در فرهنگ ایرانی، هر آفریده ای، همسرشت و همگوهر آفریننده است. براین گفته، سرودۀ «قرآن» نیز مهر تأیید میگذارد.آنجا که میگوید« من بشر را همسان خود آفریدم» (نقل به مضمون). بر عکس فلسفۀ ادیان نوری، در فرهنگ ایرانی، خدا تخمی است که در گسترش، گیتی میشود. (جمالی)
خوانچه کرده چون مه و مرغان، چو جوزا جفت جفت
زهره وار از لب، ثریا بیکران افشانده اند (خاقانی)
افشاندن هم به معنای «آفریدن» است. دست افشاندن، و پایکوبی هنری است که در فرهنگ ایرانی پیشینه ای هزاران ساله و معنای «تکوین» دارد. بر روی سفال هفتهزارسالۀ «تپه سیلک کاشان» نقش بانوان ومردانی هست که در یک جشن پرهامی «مهرگان»، به دست افشانی پرداخته اند. «رخس» در زبان کردی هم معنای «رکس» زبان فارسی را دارد که در وامواژۀ عربی بگونۀ «رقص» نوشته شده و سپس به زبان فارسی رانده شده است.
همچنین «وَشتَن» که در زبان فارسی، بمعنای وجد و رکسیدن است، معربش همان «وجد» است که از آن «وجود» و «وجدان» شکافته شده اند. در رکس و شادی، جهان از خدا زاده میشود.
ز کوی مغان رخ مگردان که آنجا
فروشند مفتاح مشکل گشایی
به می، سجاده رنگین کن، گرت پیر مغان گوید
که سالک، بیخبر نبود زِ راه و رسم محفل ها
بندۀ پیر خراباتم که لطفش دایم است
ورنه لطف شیخ و واعظ، گاه هست و گاه نیست
پیر مغان حافظ کیست؟
واژۀ «پیر» با فرانام های گوناگون، «31 + 57» بار در دیوان حافظ نام برده شده است: پیردانا، پیر سالخورده، پیر کنعان، پیر دهقان، پیر ژنده پوش، پیر رعنا، پیر منحنی، پیران جاهل، پیر مغان، پیر ما، پیر طریقت، پیر خرابات، پیر می فروش، پیر دُردی کشِ ما، پیر میخانه، پیر گلرنگ، پیر مناجات، پیر خرد، پیر میکده، پیر فرزانه، پیر پیمانه کش، و …
پیر دانا:
نصیحت گوش کن جانا، که از جان دوست تر دارند
جوانان سعادتمند، پندِ پیرِ دانا را حافظ
در این بیت حافظ اشاره بر این دارد که همچون جوانان، باید نصیحت پیر دانا را بگوش سپرد، تا این گونه پندها، مایۀ نیکبختی شوند. در این بیت، منظور حافظ از پیر، شخصی دانا و آگاه است، که بدلیل آگاهی و دانایی او، بهتر است که نصیحتش را بگوش جان شنید و بکاربست.
پیر دهقان:
غم کهن، به میِ سالخورده دفع کنید
که تخم خوشدلی اینست و پیر دهقان گفت
در این بیت، حافظ از زبان پیر دهقان سفارش میکند که غم کهنه، غمی که سالیانی در وجود جای گرفته است، نیاز به تخم خوشدلی دارد که چارۀ دفع آن، در دلِ میِ کهنه نهفته است و باید از میِ کهنه یاری جست.
پیر مغان:
به می، سجاده رنگین کن، گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود، زِ راه و رسم منزل ها
باور و اعتماد حافظ، به پیر مغان در حدی است که به فتوای او حاضر است «سجادۀ» نماز را به مِی، بیالاید. چنانکه از فحوای کلام حافظ در غزل هایش استنباط میشود، «پیر» از نگر حافظ با هر فرانامی که در دیوان اشعارش از او یاد شده، درخور فرمانبرداری اسنت.
پیر ما:
پیر ما گفت: خطا بر قلم صُنع نرفت
آفرین بر قلمِ عفوِ خطاپوشش باد
حافظ مرید پیر مغان است و مشکل خود را با او درمیان میگذارد. نظر پیر مغان برای حافظ محترم و پذیرفتنی است. ولی، گاهی «پیر» هم از زبان نیشدار حافظ در امان نیست. این بیت حافظ، مدعیان زیادی را برای تعبیر و تفسیر برانگیخته است. کم نیستند کسانیکه کوشیده اند، این بیت را از معنای ظاهری خود برگردانند و بدان معنای راز و رمزی بدهند و بگویند که منظور حافظ از بیان «آفرین بر قلم عفو خطاپوش پیر باد!»» این نیست که حافظ به خطای آفرینش صحه گذاشته است.
مشکل ساز ترین سرودۀ حافظ، همین بیت مشهور «پیر ما گفت …» است. من در اینجا کوشیده ام نخست تفسیرهای متفاوت این بیت را دسته بندی کنم و من هم بر این باورم که اگر پیر خطا ببیند و بگوید خطایی نیست در واقع، خطاپوشی کرده است و این یک طنز است. مرحلۀ دوم طنز آنجا است که صنع در لغت عربی به گواهی قاموسهای عربی معنای ضمنی «نیکویی» دارد. بنابراین، سخن پیر پیرامون قلم آفرینش نیکونگار است نه قلم آفرینش مطلق.
در این صورت، خطاپوشی پیر را، میتوان از روی آگاهی، یک طنز أدبی، مؤدبانه و خوشبینانه تلقی کرد. دربارۀ این بیت سخنان ارزشمند بسیار نیزگفته شده است.
در زمینۀ این شرح و تفسیرها، عبدالحسین زرّینکوب بیشترین مورد را آورده است. برای آغاز به بحث، به سخنان زرّینکوب، فهرستوار اشاره میکنم. او، میگوید: «خداشناسان در آن مقام نیستند که به دستگاه آفرینش بتازند و بر آن خرده بگیرند. در حقیقتِ عالم خطایی نیست، بلکه این خطای برداشت عقل ماست.
وجود عیب در جزییات عالم و امور است که برحسب مصلحت انسان شر محسوب میشوند و آنچه برای انسان شر و خطا است برای خدا شر و خطا نیست. از سوی دیگر، وجود خطا عمدی است و مطابق مشیّت حق است نه سهوی. (زرینکوب، 1388: 117-101).
برای روشن شدن چارچوب تفسیر و شرح استادان پیشین، به سخنان دکتر بهاءالدین خرمشاهی نیز اشاره میکنم: او میگوید: «پیر، خطای عیب بینان و سستاعتقادان و سطحینگران را برطرف کرده است. شرّ مانند خیر از علم و ارادۀ الهی نشأت میگیرد. پیر، شرّ را در کنار خیرِ کثیر نمیبیند. پیر از کمال خوشبینی اصلاً شر را نمیبیند.
وجود خطا و اشتباه و نقص در خلقت از روی سهو و نادانی، نبوده و طبق طرح و اراده و مشیت خداست، چراکه او مجبور و مضطر نیست. شر نیز صادر از او است. عقل آدمی نمیتواند برای خدا تکلیف تعیین کند. خدا ملاک درستی است. ملاک درستی، فعل خداست نه قضاوت بشر. عقل معیار کار خدا نیست (خرمشاهی، 1381: 478-462). خرمشاهی، با این گفتارش، بطور ضمنی، به وجود خطا در آفرینش اذعان دارد، ولی آن را ناشی از ارادۀ خدا میداند.
1.پیشینه پژوهش
تاکنون شارحان متعدّدی به بررسی این بیت حافظ پرداختهاند و من برای کوتاه کردن راه، سعی میکنم شرح و بیان آنان را از نگرِ موضوعی دسته بندی کنم:
1- عدهای از شارحان معتقدند که اصلاً شر و خطایی وجود ندارد. (سودی، 1366: 681). پیر خطا را نمیبیند از این جهت که خطا وجود ندارد (دارابی،1362: 22-21). در آفرینش، غیر خوب خلق نشده است.. پیر میتواند عین حقیقت کتاب صنع را آنگونه که خالی از خطا ست، ببیند (دارابی،1362: 22) خطا وجود ندارد (خطیب رهبر، 1363: 143). هیچگونه خطایی در نظم آفرینش وجود ندارد (ذوالنور به نقل از نیازکرمانی، 1375: 112).
در کارخانه آفرینش سهو و خطایی نرفته (ذوالنور به نقل از نیازکرمانی، 1375: 111). علوی مینویسد که سودی خطاپوشی را کنایۀ از انکار خطا دانسته است (علوی، 1365: 105) چون خطایی نیست، خطایی دیده نمیشود و (پیر) هرچه میبیند، صواب محض است (حسین پژمان به نقل از نیازکرمانی، 1375: 122). خطاپوشی مستلزم وجود خطا نیست.
2- در نظر عدهای از این شارحان، بینندگانِ عیب و خطا و نقص، صفات خوبی ندارند. چنانکه در جملاتی که از زرّینکوب، خرمشاهی، دارابی و… نقل شد، نمونههایی ارائه شده که. در پارهای از جملات، انتقال این معنا از راه صفاتی که به پیر نسبت داده شده، برداشت میشود.
گاهی به این بحث پرداخته شده که چرا پیر خطا را نمیبیند یا حقیقتاً میبیند که اصلاً خطایی وجود ندارد. باین نمونهها دقت شود که چون پیر، صاحبکمال است، شر را نمیبیند. پیر ما پاکنظر است و حسن نیّت دارد و میخواهد باین صورت خطای ما انسانها را بپوشاند. آفرین بر نظر پاک او باد (سودی، 1366: 680-1).
3- گاهی گفته شده که نه فقط پیر، بلکه هرکه عارف و عاشق خدا باشد، میتواند به دیدگاه پیر برسد چون خدا نیکوست، از او نیکو صادر میشود (سودی، 1366: 680). هیچ بر هرزه نیافرید حکیم (سنایی: 151). از نیکو هر چه صادرگشت نیکوست (شبستری، 1388: 82).
نیست در دایره یک نقطه خلاف از کم و بیش
که من این مسأله بی چون و چرا میبینم حافظ
نیکی پیر مغان بین که چو ما بد مستان
هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود حافظ
4- ولی در قرآن از زبان خدا گفته میشود که او (خدا) میخواهد خلیفه ای (جانشینی) «یعنی» انسانی بیافریند و بر روی زمین روانه کند (سورۀ بقره، نقل به مضمون)، فرشتگان به اعتراض برمیخیزند و میگویند که: « می خواهی نفسی (موجودی) بیافرینی که خونریزی کند؟!» برخی از مفسران نیز بر این نکته تأکید میکنند که این اعتراض و گفتۀ فرشتگان، شاید مسبوق به سابقۀ امر است.
یعنی پیشتر از آن در دورانی ناشناخته و ناگفته نیز موجودی (شاید انسان) آفریده شده بوده که موجب خونریزی شده بود و فرشتگان، خدا را متوجه این «نکته» می کنند تا دوباره چنین خطایی از خدا! سرنزند.
5- پرسش های موسی از خضر نیز بر پایۀ شبهه نیستند». حضرت موسی با آنکه پیامبر بود، او هم اعتراض کرد (زرینکوب، 1388: 109). (خرمشاهی، 1381: 466) نیز میگوید: «او (خدا)، فاعل مایشاء» است. یعنی هرکاری دلش خواست، میکند. با وجود چنین فضایی، باز عدهای از ناقلان همین سخنان، خود وجود شر را پذیرفتهاند هر چند بصورت جزئی و نسبی یا در امور اخلاقی که نمونههایی نقل شد.
عدهای هم گفتهاند که پیرِ حافظ از سرِ خوشبینی، خطاها را نادیده گرفته است. مثلاً در این جملات میگوید: پیر از نگر ادب، وجود خطا را در ایجاد کائنات و قلم صنع نادیده گرفته و گرنه خطا و سهو و اشتباه وجود دارد. پیر میگوید با وجود خطاکاری در قلم صنع، قلم صنع خطا نکرده است. بواسطۀ عدم درک حقایق و مشاهدات اضداد موجود در طبیعت، برخی از مردم، دچار سهو و اشتباه میشوند (علوی، 1365: 98).
گناه اگرچه نبود اختیار ما حافظ
تو در طریق ادب باش و گو گناه من است حافظ
آن نکوتر که هر چه زو بینی
گرچه زشت، آن همه نکو بینی سنایی
مشکل خویش برِ پیرِ مغان بردم دوش حافظ بخش ۵ مارس ۲۴•۲