برای شنیدن برنامه بر روی دگمه زیر کلیک کنید.
مشکل خویش برِ پیرِ مغان بردم دوش حافظ بخش ۶ آپریل ۲۴•۲
با استاد جواد پارسای
درباره این بیت که تا اینجا همگی جنبه جدیّت آن ملاحظه شده، حرف دیگری هم از زاویه دیگری هست. مبنای این برداشت، آن چهرۀ شوخ و طناز حافظ است که قریب به همۀ موارد در پشت چهرۀ جدی او خود را مینمایاند. حافظ باوجود جدیت در اصول اعتقادی خویش، چهرهای شوخ و عامیانهپسند هم دارد؛ زیرا توانسته است که مسائل بسیار پیچیده فنی را به زبانی همگانی فهم و در عین حال، سخنورانه بیان کند.
ایرانی بودن و مسلمان بودن، بعلاوه حافظ بودن او با ساختارهای طبقاتی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ایران و شیراز عصر او، ترکیبی بسیار دلپذیر از غزل او ساخته است. همهکس با همهگونه مرامی و فکری از خوان کرم دیوان حافظ با دست پر برمیگردد. غزل حافظ کسی را بی نصیب (ناامید) نمیگذارد.
صدها میلیون ایرانی و آشنا به زبان فارسی در فالهای حافظ مرام خود را سراغ گرفته و نتیجۀ دلخواه خود را میگیرند. در غزل حافظ، زیرساختهای فکری و فرهنگی «رند»، حضور دارد. خلاصه کنم این زیرساخت نیز، با عاطفۀ مشترک همۀ ایرانیان گره خورده است. بهمین جهت، همه آشنایان بزبان حافظ، اشارات و کنایه هایِ دیوان او را به هزاران گونه به تناسب ظرفیت خویش و خواستِ خویش میفهمند.
گفتنی است که استادان بزرگی مانند دکتر مرتضوی و دکتر غنی، خوانش بیت را بیشتر بشیوه طنز، پسندیدهاند. حال اگر بگوییم در این بیت، طنز هست و بخواهیم وجود و ریشه آن را در حافظ بودن او بجوییم چه باید بکنیم؟ مگر نه این است که خود میگوید:
زِ حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد
لطایف حکمی، با نکات قرآنی (حافظ)
در رابطه با اعتراض به خدا و انتقاد از آفرینش، شاعران زیاد دیگری هم اشعاری سروده اند که برخی از آنان در گویش خود، حتا بی پروایی بخرج داده اند. ناصرخسرو قبادیانی در شکوائیه اش میسراید:
خدايا! راست گويم فتنه از توست
ولی از ترس نتوانم جخيدن
تو در روز ازل آغاز كردی
عقوبت در ابد بايست ديدن؟
تو گر خلقت نمودی بهر طاعت
چرا بايست شيطان آفريدن؟
سخن بسيار باشد جرأتم نيست
نفس از ترس نتوانم كشيدن
اگر در حشر سازم با تو دعوی
زبان را بايد از كامم كشيدن؟ ناصر خسرو
همۀ این فرانام هایی که حافظ در مناسبت های ناشی از موقعیت و زمان سرایش غزل، برای خود برگزیذه است، در یک میدان معنایی که همان «پیر دانا» باشد، بکارمیروند. «مُغ» که در زبان . فرهنگ اروپاییان از زبان فارسی «وام» گرفته شده است، با نوشتار «مَگ» با همان معنای دانا و دانایی در سطح بسیار بالا، بکارگرفته شده است و از آن، واژۀ: مغ (ماگیستر= مایستر یا مستِر)، هنوز هم در تیترهای دانشگاهی کاربرد دارد. «ماگی» در زبان های برگرفته از لاتین، بمعنای «دانشی فوق العاده» شبیه «معجزه» بکارمیرود.
در بخش دیگری از این گفتار، به واژۀ «عقل» بکاررفته در متون ادیان و اعتقادات اقوام گوناگون میپردازم: واژۀ «عقل» یک واژۀ بکاررفته در زبان عربی و عبری است و معنای «خرد» ندارد. عقل، به پایبند شتر گفته میشود.
تعریف «عقل» از نگرِ ادیان
عقل یعنی: بند کردن ، بستن بازو و پای شتر: «معنای راستینش زانو بند شتر میباشد و هیچ گونه پیوندی با هوش و خرد ندارد ( فرهنگ معین ،فرهنگ عمید). این بازوبند به شتر امکان میدهد که در حد معینی جابجا شود و از آن «حد» محدوده فراتی نرود. از نگر ادیان نیز، «عقل» یعنی حدود از پیش تعیین شده و آدم عاقل، به کسی گویند که «حد» و چهارچوب رفتاری و گفتاری خود را بداند و از آن حدود تجاوز نکند.
عقل و عاقل در نگاه قرآن عقل در لغت به معناي حبس، امساك، بند كردن و باز ايستادن آمده است؛ «عقل البعير بالعقال» به معناي بستن شتر با پايبند است و «عقل لسانه» يعني زبانش را نگه داشت و از سخن گفتن خودداري كرد. رابطۀ میان عقل با خدا و با انسان و طبیعت، وجود ندارد، بلکه خرد با خدا و طبیعت و اجتماع درارتباط است. خرد زندگانی را برای همه میاندیشد.
در دیگر کتب لغت نیز با بیانات گوناگون به این دو معنا اشاره شده است. بنا بر معناى اول، منظور از «عقل» همان نیروى عاقله اى است که در وجود انسان نهاده شده است. بسیارى از کلمات عربى در فارسى به صورت مصدر بکار میروند; مثلاً، «فهم» و «ادراک» به صورت «فهمیدن» و «درک کردن» بکارمى روند، امّا «عقلیدن» یا «عقل کردن» نداریم. بهمین دلیل، معناى مصدرى «عقل» براى ما چندان آشنا نیست، اگر بخواهیم از بین موارد مزبور، مناسب ترین تعبیر را به عنوان معناى لغوى «عقل» برگزینیم، ناچاریم به ریشه لغوى این کلمه نگاهى بیندازیم.
از کتب لغت برمى آید که معناى اصلى این کلمه «حبس کردن» و «دربند آوردن» است. این معنا در بسیارى از کاربردهاى این کلمه بارز است; مثلاً، از این واژه در مورد بستن پاهاى شتر و یا هنگامى که دارویى شکم انسان را بند آورد، استفاده مى شود. همچنین به پابند شتر «عقال» مى گویند و قلعه و پناهگاه را نیز «مُعقَل» مى نامند.10 این مفهومِ ریشه اى را، در معناى مورد بحث ما از عقل نیز منظور کرده اند:
«عقل» نوعى خاص از فهم است; «عقل» فهمیدنى است که صاحبش را از آنچه سزاوار نیست باز مى دارد. «عقل» فهمیدنى است که نفس را نگه مى دارد و او را از هوا و هوس ها برحذر مى دارد; «عقل» فهمیدنى است که انسان را از گفتار و رفتار ناروا باز مى دارد. عقل یک نیروی درونی انسان است که کنترلکننده و مهارکننده امیال او میباشد.
چرا عاقل کند کاری، که بازآرد پشیمانی. گناه به پشیمانی و توبه منجر میشود. ارتكاب به گناه و توبه از آن، راه سلوك را هموارتر ميسازد. كسي كه از گناه توبه كند، مانند كسي است كه گناهي نكرده است. حافظ و برخي از شاعران ديگر، در رويارويي با ارتكاب گناه به چنين بديلي دست مييازند كه شگفتيزا ست، حافظ ميگويد:
سهو و خطاي بنده گرش نيست اعتبار
معنيِّ عفو و رحمتِ آمرزگار چيست؟ حافظ
وقتی انسان از چیزی سردرنمیآورد، نام آن را «راز» میگذارد. پیشروان اجتماع هم اگر چیزی را از مردم پنهان نگهمیداشتند، باین ترفند دست میزدند. این بخش از بینش و گویش در قرآن نیز تکرار شده است. هرآنچه که مؤمن نباید از آن سردربیاورد، تحت عنوان «متشابهات» او را از نزدیک شدن به آن مقولات منع می کنند. حافظ این مقوله را به «رندی» گره میزند.
این راز، از نگر حافظ بسیار مهم است. راز برای حافظ از این جهت اهمیت دارد که هستی انسان در گروِ رازی است که نباید به ترکیب آن دست بزند. وجود پیر مغان در اشعار حافظ، مصداق یکی از این رازها و چیستان هاست. پیر مغان، یک فرد فرضی است. وجود خارجی ندارد و در زمانۀ حافظ نیز کسی وجود نداشت که این فرانام به او داده شود.
«پیز مغان» نمایندۀ کل فرزانگی ایران کهنسال است. همۀ اندیشه و دانایی و رخداده ها، در او تجسم پیداکرده است. ارتباط حافظ با این چشمۀ سیّال دانایی به او این توانایی را میدهد که برای هر گوشه ای از زندگی که مطرح باشد، پاسخی بدهد. این موضوع نیز نه جزوِ بدیهیات، بلکه در ردیف راز و معما هاست. ازاینرو، در مقولۀ فال (مورد) جای میگیرد و چون با موسیقی کلام حافظ همراه است، دلنشین میشود و همین ترفند است که غزلیات «لسان الغیب» را در بُعدی از فرازمینی قرارمیدهد و برای خواننده گیرامیکند.
رمز جذابیت سروده های حافظ نیز در این نهفته است. بسیاری از حرف هایی را که حافظ بیان میکند، در دیوان سنایی، عراقی، مولوی، فردوسی، سعدی و متون نثر و چکامه های دیگر نیز میتوان یافت. شگفتی در این است که حافظ این مقولات را بگونه ای سروده که جذابیت سروده ها و گفته های دیگران را در بوتۀ فراموشی ریخته است و توجه همگانی را بسوی گفتار خود جلب کرده است.
او، براستی، «کسب جمعیت از آن زلف پریشان کرده است». طرفه اینکه بدلیل همین جذابیت و رازگونگی گفتار، است که حافظ مطلوب بسیاری از کسانی است که از دیوان او فال میگیرند. در اشعار حافظ، چیزی وجود دارد که خواننده را قانع میسازد که این گفتۀ حافظ، مطابق با نیت اوست. حافظ توانسته است در گفتارش دنیایی را تصویرکند که ورای دنیای محسوس بشری است.
دنیای ویژه ای که در عین زمینی بودن، فرازمینی است. او اندیشه هایش را بگونه ای، بیان میکند که نوعی حالت فرازمینی بخودمیگیرند. گویی با عالم دیگری در ارتباط هستند. معمای حافظ حل نشدنی است و همچنان دور از دسترس باقی خواهد ماند و تا انسان فاصلۀ بین احساس و آرمان خود را حفظ کند، پاسخ های حافظ را از لابلای اشعار او بیرون کشیده و خود را خشنود خواهد کرد.
وجود تو معمایی ست، حافظ
حافظ میگوید: هرکسی، در چهارچوب باور و اندیشۀ خود، به جام جهان بین دسترسی دارد و میتواند، اگر «جام» را کِدِرنکرده باشد، در آن پاسخ اندیشه و راه درست رفتار خویش را پیداکند. هرکسی برای کسب سودِ خود، تدبیری میاندیشد و برنامه ای میچیند تا سودی بدست آورد. این برنامۀ «سودآوری» ممکن است با برنامۀ زندگی فرد دیگری در تعارض باشد.
از اینرو، هرکس باید مراقب راه طلب سود و زیان خود باشد. در این «نزاع اجتماعی» آنچه ما را از خطر زیاندهی حفظ میکند، «جام جم» یعنی نیروی (توانش) آگاهی دهندۀ خودمان است که با نشان دادنِ راه و چاه، به هشیاری ما یاری میرساند. از اینرو، هرکس باید در «جام جم» خود بنگرد تا از خطرات پیشاروی آگاه شود. «جام جم» دیگران در خدمت ما نیست و به ما یاری نمی رساند.
حافظ، «جام جم» دارد و از توانش آن، آگاهی دارد. حافظ با شیوۀ مدبُرانۀ خود، پرسش خود را در هر موردی، به آیینه میسپارد. یعنیپرسش را بازتاب میدهد. این شیوۀ پسندیده را بسیاری از ایرانیان میشناسند و بکارمیگیرند. پرسشگر، یک «مخاطب» را بعنوان پاسخگوی فرضی، پیش روی خود دارد. او، پرسش خود را به مخاطب میگوید و از سوی مخاطب، به پرسش خود پاسخ میدهد.
حافظ، مشکلی دارد و میخواهد آن را با «پیرمغان» در میان بگذارد. وقتی به پیش پیر مغان میرسد، میبیند که او در آینه محو تماشای چهرۀ «بازتاب» خود شده است:
دیدمش خرم و خندان، قدح باده بدست
واندر آن آیینه، سد گونه تماشا میکرد
در بسیاری از نوشتارهای «نثری یا چکامه ای» به ویژگیِ «بازتابانیدن» باده اشاره شده است. مولانا میگوید:
نی، که باده هر سری شرّ میکند
آنچنان را آنچنان تر میکند (مولانا)
از اینرو جامی باده نوشیدن، ذهن و بینش انسان را از «قید» (مهار عقل) میرهاند و به انسان این بینش صاف و بیغش را میدهد، تا با منطق دانایی و بیریایی، به شناخت مشکل بپردازد و برای آن راه «برونرفتی» مناسب پیداکند. از اینرو، «پیرمغان» قدح باده را پیش خود گذاشته و در آن، سدگونه تماشامیکرد، تا به «ُکُنه» مشکل پی ببرد و تا مشکل شناخته و دیده نشده است، نمیتوان راه «برونرفتی» برای آن پیداکرد.
فقیه و زاهد و شیخ و ملا، ادعامیکنند که حل هر مشکلی را در آستین دارند و برای هر دردی، دوای حاضر و آماده دارند. حافض در یکی از غزلیاتش به این مدعیان «خود دانا انگارنده» میپردازد و میگوید:
آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند
باشد که گوشۀ چشمی به ما کنند؟
دردم تهفته به زِ ظبیبان مدعی
باشد که از خزانۀ غیبش دواکنند
از آستان پیر مغان، سر چرا کشم
دولت در این سرا و گشایش در این در است
او، درد خود را از طبیبان مدعی، پنهان میکند و نمیخواهد که او را به راه کج رهنمون شئوند. چون این مدعیان «خود مصلح خواندۀ» جامع، جز به سود خود نمیاندیشند و مردم را در راه رسیدن به سود خود، قربانی میکنند. همچنانکه ما ایرانیان در این 44 سال گذشته، «مزۀ تلخ و خانمان برانداز» این مدعیان دروغین را چشیده ایم.
ز تند بادِ حوادث نمیتوان دیدن
در این چمن که گلی بوده است یا سمنی
به صبر کوش تو ای دل، که حق رهانکند
چنین عزیز نگینی، بدست اهرمنی
مزاج دهر تبه شد در این بلا، حافظ
کجاست فکر حکیمی و رأی برهمنی؟
این غزل حافظ، تصویر غمانگیزی است از یک دورۀ هراس و وحشت و مرگ و ویرانی و تباهی که نتدباد حوادث، امن و آسایش و آبادانی را ریشه کن کرده، سموم بلا بر شهر و دیارِ شاعر وزیده، مزاج دهر تباه شده، نگین ملک به دست اهرمنی افتاده است. زنده یاد دکتر قاسم غنی، به قرائتی اهرمن را کنایه از «تیمور لنگ» و این غزل را یادگار روزگار تاخت و تاز تیمورلنگ به شیراز و شکست و مرگ شاه منصور دانسته است. (تاریخ عصر حافظ، رویۀ 397)
دوراان اختناق و زورگویی مذهبی امیر مبارزالدین، معروف به «محتسب» دورۀ رواج زهدفروشی و ظاهرپرستی و فریبکاری بود و روزگار خواری اهل ذوق و اندیشه و آزادگان و آزاداندیشان بود. دوره ای بوده که شاعر از اجتماع میگریزد و حال و حوصلۀ برای قیل وقال مدرسه و برای جوش شاهد و ساقی و شمع و مشعله ندارد و گوشۀ خلوتی میخواهد تا دور از بانگ نوشانوش و خروش و لوله، با دو یارِ زیرک، بنشیند و درد دلی بکند و دور از چشم و گوش اغیار با فکر حکیمانه در آن دوران تندباد حوادث، برای خود چاره ای بیندیشند.
این بیت، تعبیری از این دوران است:
از این سموم که بر طرفِ بوستان بگذشت
عجب که بوی گلی هست و رنگِ یاسمنی حافظ
رویکرد حافظ به زندگی این جهانی
رویکرد حافظ به زندگیِ این جهانی نشان از بخردی و خردورزی او دارد. او، در این باره میسراید:
منکه امروزم بهشت نقد حاصل میشود
وعدۀ فردای زاهد را چرا باورکنم
من که دارم در گدایی گنج سلطانی بدست
عهد با پیمانه بندم شرط با ساغرکنم
آزاداندیشی حافظ، و تردید او دربارۀ معاد و جزا، در مقولۀ بهشت و جهنم محدود نمیماند. او، همۀ مقولات مذهبی را زیر سؤال میبرد و در این راه از نیروی نفوذِ «گفتار طنز آلود» بیشترین بهره را میبودبه طنز میکشاند. او، مرید پیر مغان است: پیرمغان، وعدۀ سرخرمن نداده، بلکه وعده هایش را بجاآورده است.
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او بجای آورد
جزمیات مذهب، موجی از طنز و ریشخند را در شاعر برمیانگیزد. این همان چیزی است که ولتر آزاداندیش و آناتول فرانس، نویسندگان بزرگ فرانسه، ساکنان امروزی «پنتاگون» پاریس، با مذهب مسیح بویژه کاتولیسیسم میکردند. حافط میگوید
گر ز مسجد، به خرابات شدم، خرده مگیر!
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم
اینم از عهد ازل، حاصل فرجام افتاد
مشکل خویش برِ پیرِ مغان بردم دوش حافظ بخش ۵ مارس ۲۴•۲