حافظ و ظلمت شب یلدا

جواد پارسای، وين 2007

سي و پنج سال پس از سعدی، عندليبی ديگر بر شاخسار ادب پارسی، نغمه سرايی آغاز كرد.

محمد، ناميده به شمس‌الدين، شناخته به حافظ، شهره به خواجه، در شيراز به دنيا آمد. او كاخ سخن را بنيادي استوار بخشيد و پرده از كار شيادان برگرفت.

حافظ داراي آگاهي عميق دربار‌ه‌ی عرفان ایراني بود. او احساسات و عواطف ژرف انساني و بهترين حكمت قومي ما را در قالب شعر بيان كرده است. متانتِ كلام و شيواييِ بيان، شعرهاي اورا از پبشينيان ممتاز مي‌سازد. وي مردي آزاده و آزادانديش، با بينش فلسفي ما فوق ادراك قرن‌ها و با فهمي بالاتر و دقيقتر از عرف نابغه ها بود. او حقايق هستي را بي‌پروا و رندانه با کلامی فخيم و تركيبات منسجم بيان كرده است.

شايد بيشتر از هر خوي ناخوشايند، حافظ با رياكاري سرِ ستيز داشت. كسي كه رياكار است و برخي از رفتار، خوي و عملكرد خود را پنهان مي‌كند، قصد فريب مردم و بهره‌ گيري از آنان را دارد. پس ستيزه‌جويي حافظ با رياكاران، يك واكنش شخصي نيست، بلكه دليل‌اش عِرق مردم دوستي است.

او به زيان‌های اجتماعی اين خوی دِژم، توجه نشان مي‌دهد. حافظ، در اين ستيزه‌جويي، هميشه خشمگين نیست و عتاب به خرج نمي‌دهد، بلكه با تشويق و توصيه مي‌كوشد كه برخي را از اين راه نادرست برگرداند:

به دورِ لاله قدح گير و بي‌ريا مي‌باش
به بوي گل نفسي همدم صبا مي‌باش

او، سبب جنگ هفتاد و دو ملت را درك كرده و به زباني ساده به برملا كردن راز آن پرداخته است. به همين دليل، شعرهاي او در دلهاي همه جاي گرفته است. می‌گوید:

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند

كينه در كار و باورش جاي نداشت. اهل گذشت، و نرم‌رفتار بود. در بحبوحه‌ی سنگدلي ها و كشتار، كه پدر بر فرزند خود رحم نمي كرد، در فرو نشاندن آتش ها و تلطيف احساسات مردم و تعديل رفتارشان مي‌كوشيد:

وفا كنيم و ملامت كشيم و خوش باشيم
كه در طريقت ما كافري است رنجيدن

شيوه‌ی نگارش حافظ و گزينش و پيوند واژه ها، با بهره‌وري از ظريفترين گونه‌هاي هنر زباني:

طنز، تعريض، ايهام، كنايه و تشبيهات، حالتي به چكامه هاي او داده است كه، بيشتر مردم بي آنكه مراد گوينده و مفهوم واقعي شعر او را درك كنند، به همان كشش ظاهري سرمست مي شوند. عبارات را بر وفق نيت و پندار خويش تأويل و تفسير مي‌كنند. بهمين سبب است كه ديوان حافظ، نه تنها نزد عارفان سبب كسب معرفت و سير در طريقت است، بلكه براي صاحبدلان نيز مونس خلوت و مايه عبرت و انديشمندي است.

غلام همت آنـم كه زير چرخ كبود
ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است
من نگويم كه كنون با كه نشين‌و چه بنوش
كه تو خـود دانـي، اگر زيرك و عاقل باشی

و راه پژوهش را به روي هر كسي گشاده مي‌دانست:

ز كنج صومعه حافظ، مجوي گوهر عشق
قدم بـرون نـه، اگـر ميـل جستجو داری

حافظ‌، به واژه هايي چون: صوفي، محتسب، مفتي، عابد، زاهد، عافيت، مصلحت انديشي، مسجد، صومعه، مدرسه و … بار منفي مي‌دهد و واژه هايي چون: رند، درويش، ميحانه، خرابات، باده، شراب، مست، مستي و لاابالي و … كه در نظام ارزشگذاري دینی جامعه از بار منفي برخوردارند، بار مثبت مي‌دهد.

در سده هشتم ماهشیدی، يعني روزگاري كه حافظ مي زيسته، فساد، تباهي و تيرگي، در زمانه‌اي خونريز، بر بسياري از دلها سايه افكنده بود. امراي مغولي-‌نژاد، آل‌مظفر، از جمله: امير مبارزالدين محمد با سنگدلي و خونريزي توأم با ريا و تدليس حكومت مي‌كردند.

امير مبارزالدين، برخلاف پسرش بواسحقي (شاه شجاع) اهل دين و ريا و تظاهر بود و در اجراي احكام شريعت سختگيری می‌کرد. خود، يكبار در چهل سالگي و يكبار نيز ده ـ دوازده سالي پس از آن، توبه كرده بود. مردم شيراز، به زبان ظرافت، او را محتسب مي‌ناميدند، حتا پسرش، شاه شجاع نيز، اورا به زبان شعر، به باد انتقاد مي‌گرفت.

در اين زمان كه زبان ها از ترس محتسب خاموش بود و نفس ها در سينه ها حبس شده بود، در تمام شيراز، نغمه‌ی مخالف، تنها از يك جا برمي‌خاست، آن هم به طنز و رمز و كنايه، و بدین‌شیوه بود كه حافظ مي‌توانست دستگاه محتسب را به شليك طنز و طعنه ببندد و اورا به سختي فروكوبد. مبارزه با سالوس و ريا، شعار حافظ بود که به گوش سخن آشنايان آزادانديش می‌رسید:

«پنهان خوريد باده كه تعزير مي كنند …»

يااينكه به هنگام بهار فرح انگيز و نسيم گل بيز ، با نگراني مصنوعي و ريشخند مي گويد:

“ به بانگ چنگ مخور مي كه محتسب تيز است …”

از اين راه، حافظ بيان سخن را در جايگاهي مي‌گذارد كه فهم عوام بدان نرسد. زماني كه محتسب كتابهای انديشمندان را به آب فرو مي‌شست، او يك كتابخانه را در قالب غزلهای خود مي‌گنجاند و بر سر زبان‌ها مي‌انداخت. او در يك بيت يا در يك غزل، حاصل همه‌ی چون و چراهاي آزادانديشان را جاي مي‌داد و به رخ واعظ و محتسب مي‌كوبيد:

گرچه بر واعظ شهر اين سخن آسان نشود
گـر، ريـا ورزد و سالـوس مسلمان نشود

از ويژگي هاي شيوه‌ی بیان حافظ، بي پرده گويي اوست. از ريا و زَرق و شَيد، كه آن را شرك پنهاني مي دانست، بيزار بود:

غلامِ همتِ آن نازنين ام
كه كار خير، بي روي و ريا كرد

زهد فروشي را زشت مي‌شمرد و رندي و وارستگي آموختن و كرم كردن را شايسته مقام انسان ميدانست:

دلا، دلالت خيـرت كنـم بـه راه نـجـات
مكن به فسق مباهات و زهد هم مفروش

حافظ به آیین‌ها و جشن‌های ایرانی آگاه و متعلق بود. در جای جای دیوانش به نوروز، میرنوروزی، می‌باقی، می‌مغانه، مغ، مغان، مهر، پیمان مهری و مهرآیینی اشاراتی دارد:

در خرابات مغان نور خدا می‌بینم
جلوه بر من مفروش ای ملک‌الحاج که تو
خـانـه می‌بینی و من خانه خـدا می‌بینم
بـه باغ تازه کن آیین دیـن زردشتی
کنون که لاله برافروخت آتش نمرود
بردلم گرد ستم‌هاست، خدایا مپسند
کـه مـکدر شود آیینه‌ی مهـرآیینم

درباره‌ی یلدا، حافظ نیز همچون دیگر شاعران ایرانی، اشاره به تاریکی درازِ شب یلدا دارد ولی اشاره می‌کند که، با همه‌ی طولانی بودنش، گذرا ست و در پایان به درخشش روشنایی می‌رسد.

در نگر ايرانيان، دو پديده، در زندگي اين جهاني، نقش بزرگي بازي مي‌كنند: پديده‌ي نيكي و پديده‌ي بدي. هريك از اين دو پديده را نيز نشانه‌هايي است. تابش خورشيد و روشني روز از نشانه‌هاي نيكي است. چيرگي تاريكي و پنهان‌ماني روشنايي، از نشانه‌هاي بدي است. اين دوگانه نگري يا دوگانه انديشي، درونمايه‌ي بنيادين بسيار‌ي از دين‌ها و آيين‌هاي شناخته شده‌ي جهان امروزي است.

شادروان زنده ياد، استاد پورداود مي نويسد:

بنا به نوشته‌ي پژوهشگران، “ يلدا” جشن زايش ميترا (مهر) در شب نخست دي ماه بوده است كه ترسايان، در سده‌ي چهارم ميلادي (زمان حكومتي شدن مسيحيت در رم) آن روز را، روز زايش عيسا1 قرار دادند . خورشيد مهر2 يا ميترا، نجاتبخش جهان از سلطه‌ي اهريمن و نكبت و ادبار او بود.

از هنگامي كه آيين مهر از ايران به اروپاي متمدن كهن رفت و در آن جا رايج شد، در روم و بسياري از كشورهاي اروپايي، به همين باور، روز 21 دسامبر را كه برابر با روز نخست ماه دي ايراني بود، بعنوان روز زايش “ميتراي شكست‌ناپذير” کریسمس شکست ناپذیر* جشن مي‌گرفتند. اما در سده‌ي چهارم ترسايي، براثر اشتباهاتي كه در كبيسه روي داد، تولد مهر به 25 دسامبر3 افتاد و از آن پس تثبيت شد.

*Natali-Invictus

تا آن زمان تولد عيساي مسيح روز ششم ژانويه برگزار مي‌شد. اين تاريخ در كليساي ارتدكس و ارامنه باقي مانده است. ولي متوليان كليساي روم، كه در پي نابودي همه‌ي آثار ميترايي بودند، و با بناي كليساها بر روي مهرابه‌ها قصد پوشاندن آثار ميترايي را داشتند، همان روز را روز زايش عيساي مسيح اعلام كردند.

در فرهنگ ایرانی، روز، نماد نور ایزدی و ظلمت یا تاریکی شب، نماد اهریمن است. شب یلدا، درازترین شب از شب های سال است. در ادبیات چکامه ای فارسی، یلدا را برابر با تاریکی و درازی بکار می برند. زلف یار را به سیاهی رنگش و همچنین دوران هجران را به دلیل درازی به این شب شبیه می کنند.

حافظ، در اندیشه‌ی آن است که کاری صورت دهد که چاره‌ی درد باشد و غصه به سر آید. حافظ از این غصه‌دار است که مردم به سود و زیان خود نمی‌اندیشند.

بـر سـر آنـم کـه گـر ز دست بـرآیـد
دست بـه کاری زنم که غصه سرآیـد

حافظ می‌بیند که مردم برای داوری نیک و بد سختگیر نیستند و امورات زندگی‌شان را به سرنوشت و انشاءالله سپرده اند. حافظ خوب می‌داند که چرا مردم اینهمه ملاحظه‌کاری می‌کنند. او در غزلی دیگر به مردم خق می‌دهد که شرایط سخت‌زیستی زیر سلطه‌ی سلطان یا امیری ریاکار را مد نظر دارند و نمی‌خواهند با شاخ گاو سروکار داشته باشند. او در غزلی به این وضع اشاره می کند و توصیه می‌کند که مردم خق دارند حواس‌شان را جمع کنند و بهانه بدست محتسب ندهند. او می‌گوید:

اگرچه باده فرح‌بخش و باد گلبیز است
به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است
صراحیی و حریفی گرت به چنگ افتد
به عقل نوش که ایام فتنه‌انگیز است
در آستین مـرقـع، پیـالـه پنـهـان کـن
که همچو چشم صراحی، زمانه خونریز است

حافظ دانسته و ‌پذیرفته که مردم به ریاکاری حاکم وقت، امیر مبارزالدین پی برده‌اند. امیر تا چهل سالگی‌اش از هیچگونه فسق و فجور کوتاهی نکرده و چندین بار نیز توبه کرده و توبه شکسته بود.

حافظ در سراسر دیوانش از شیوه‌ی بیان استدلالی بهره می‌گیرد. برسرآنم که اگر از دست برآید، بیکار ننشینم و دست بکار بشوم تا کاری کنم که غصه به پایان رسد. همچون تاریکی طولانی شب یلدا که بهرگونه پایان یافتنی است. شیوه‌ی دست به کار زدن هم نیاز به استدلالی قوی دارد. او برای دگرگونی مطلوب به سلاح امید دست می‌برد، ولی نه امید واهی و دگرگونی پوسته‌ای با حفظ ساختار سلطه را نمی‌پذیرد. او به دلیل روشن دست می‌یازد و می‌گوید:

خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود، فرشته درآید

و با اشاره به این تباین آشکار می‌خواسته که هرگونه تردیدی را از میان بردارد. از اینرو، جای پایی برای ناسزاگویی مداراگر باقی نمی‌گذارد و می‌گوید: جایی برای رفاقت اضداد یا اغیار وجود ندارد. فرشته، زمانی وارد میدان می‌شود که دیو از میدان بدر شده باشد.

صحبت، در واژه‌نامه‌ها، به معنای همراهی و رفاقت آمده است. حافظ همراهی و رفاقت اغیار و اضداد را باور ندارد و این همراهی را از راه خلوص نمی‌داند و به خلوت دل راه نمی‌دهد. ظرافت هشدار حافظ در این است که، اگر در جایی به رفاقت اغیار برخوردیم، بتوانیم بپذیریم که این رفاقت نه از روی همپذیری بلکه برای سودجویی مسالمت‌آمیز و بهرمندی چند صباحی بیشتر، صورت می‌گیرد.

صحبت حکام، ظلمت شب یلدا ست
نور ز خورشید جوی، بو که برآید

رفاقت و همراهی با حاکمان، همچون تاریکی شب یلدا، گذرا است و نباید بدان دل بست. باید در پی نور خورشید به جستجو بپردازیم. چون نور از خورشید برمی‌آید.

حافظ در این بیت از این غزل، چهار واژه را، با ظرافتی که از ویژگی‌های اوست، مانند دانه‌های تسبیح کنار هم چیده که هریک از آن‌ها نمادی آشنا ست. این غزل نیز یکی از غزل‌های سازنده و برانگیزاننده‌ی حافظ است. حافظ اندرزگو نیست و برای کسی هم تعیین تکلیف نمی‌کند که رفتارش چگونه باشد. حافظ خود را از دیگران سوا نمی‌کند و برای بسیاری از گفته‌هایش خود را مخاطب قرار می‌دهد.

حافظ، با اشاره به ظلمت شب یلدا، ظرافتی چندگانه به کار می‌گیرد:

  1. شب یلدا درازترین شب تاریک سال، یعنی نقطه‌ی پایانی تاریکی است. این نقطه‌ی پایان، یعنی کوتاه شدن عمر تاریکی، با لحظه‌ی آغاز درخشندگی خورشید همراه است.<
  2. با وجود طولانی بودنش، گذرا ست، بهرگونه به پایان می‌رسد و جاودانه نیست.
  3. ظلمت، هیچگاه و برای هیچکس در هیچ فرهنگی مطلوب نبوده و نیست. اشاره‌ی حافظ بر این است که، همراهان و رفیقان حکام، مطلوب کسی نیستند و عمر اجتماعی زودگذر دارند. زمانی که حاکم عزل می‌شود یا می‌میرد، همراهان و رفیقان نیز پراکنده می‌شوند و یا برای جایگیری به جان هم می‌افتند. و از سویی هم، کسی روی خوش، دیگر به آنان نشان نمی‌دهد.
  4. ظرافت دیگر گفتار حافظ در این است که، حتا در بحبوحه‌ی اوجگیری سلطه‌ی حاکم غدار، به استدلال عینی می‌پردازد و نوید سفیدی از پس تاریکی و پیروزی از پس تحمل می‌دهد.

با همه‌ی فراز و نشیب‌های سیاسی و حکومتی که در دوران حافظ، وجود داشت، او هرگز از بازخواست و تمسخر حکام دست برنداشت و کلام تأثیرگزار خود را به اشاره و ایهام و حتا به روشنی به گوش مردم می‌رساند:

در میخانـه ببستند، خدایـا مپسند
که در خانه‌ی تزویر و ریا بگشایند
میِ سوفی افکن کجـا می‌فروشند؟
کـه در تـابـم از دست زهد ریایی

حافظ، در بیت سوم این غزل اشاره به تلاش و کوشش دارد و نشستن بی تلاش و انتظار رأفت و رحمت از خواجه را بیهوده می شمارد.

بـر در اربـاب بـی‌مـروت دنـیـا
چند نشینی که خواجه کی به درآید

مروت، یعنی مردمی و مردی و این مأخوذ است از «مرء» که آن همان مرد است (مؤید، کشف، مزیل و صراح، به نقل از غیاث اللغات)

چرا باید بر در ارباب بی‌مروت دنیا بنشینی و به انتظار لطف او بمانی که او خود از مردانگی و مردمی عاری است. چرا که خودت نور از خورشید نمی‌جویی.

آتش زهد و ریا، خرمن دین خواهد سوخت
حـافظ، ایـن خرقـه‌ی پشمینه بینداز و بـرو

و آخرسر امید پیروزی می‌دهد که:

بلبل عاشق، تـو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید

يلدا

روشنايي پگاه، از پسِ ظلمتِ شبِ يلدا،
نشان پيروزي ست.
تو را توان آن نيست كه واژه‌ي آزادي را
به زير رنگ سياه باورت بپوشاني.
به نور سپيده‌ي بامدادِ روز پسين سوگند،
رقص لوند شعله‌هاي آتش سده،
پاسدار آزادي ست،
و انجماد هيچ سخيف‌پنداري را،
ياراي برابري با فرارسيدن بهار نيست.

 

جواد پارساي، وين

2007

– يلدا، كه شب نخست دي ماه است، در گاهشماري ترسايي- اروپايي برابر با 21 دسامبر مي باشد. اين چشن ميترايي- ايراني، پس ازحكومتي شدن دين عيساي مسيح در روم، توسط امپراتور كنستانتين – مشهور به پدر كليسا- در سال 313 ترسايي، ستيزه جويي مسيحيان با آيين ميترايي روم و اروپاي جنوبي شدت گرفت و در همه جا تنش براي ميترازدايي رو به فروني گذاشت به گونه اي كه، مهرابه ها (خورآبه ها) و هرآنچه اثر ميترايي بود، يا به كليسا و آثار ترسايي بدل شدند و يا از ميان برداشته شدند. ولي بسياري از آيين ها و جشن ها را كه در ميان مردم ريشه دوانيده بودند و از ميان برداشتن آن ها عملي نشد، به نام ها و نشان هاي تازه همچنان در مسيحيت پذيرا شدند. يكي از آن سنت ها كه هيچ زمان از سوي مردم زير فشار ترسايان، ترك نشد، بزرگداشت زادشب مهر بود. دين مسيحيت نيز مانند هر مدهب نورسيدة ديگر، بسياري از مراسم و جشن ها را كليسايي كرده، – از سرودخواني تا خوردن شراب رباني و ردا و كلاه پريستاران– كردند. يكي ديگر از اين وامگيري ها نيز، شب زايش ميترا در آغاز فصل شتا بود كه به شب زايش عيسا – پس از چهار سد سالي كه از آن مي گذشت، بدل گشت كه در سالشمار ترسايي برابر با 20 يا 21 دسامبر مي شد. در آغازسدة پنجم ميلادي- ترسايي، با تغيير گاهشماري، براثر اشتباهي كه در محاسبه‌ي سال هاي كبيسه رخ داد، اين تاريخ از 21 دسامبر به 25 دسامبر تغيير كرد و در پي آن،- در ميانة سال هاي 320 تا353 م. – از سوي كليساي كاتوليك روم، روز 25 دسامبر، (به جاي 21 دسامبر) زاد روز عيسا قرار داده شد و آغاز سال مسيحي را نيز از پس آن قراردادند، در حاليكه، كليساي خورآيي (شرقي)، زادروز عيسا را همچنان در روز ششم ژانويه جشن مي‌گرفته و هنوز هم در اين تاريخ چشن مي‌گيرد.

– مهر در زبان هاي فارسي باستان، سنسكريت اوستايي، پهلوي اشكاني و پهلوي ساساني به سه صورت ميسه، ميتره و ميترا و در سغدي به صورت مشه و در لهجه‌ي مازندراني (تبري) به صورت ميير آمده است. اين واژه، از ريشه‌ي آريايي ميسي به معناي: بستن، پيوستگي، بستگي و پيمان آمده است.2

– 3نام ماه هاي سالنماي اروپايي، نشان از يك سالنماي 12 ماهي، بكاررفته‌ي ديگري دارد كه شايد، اين دگرگوني در اروپا نيز بعد ها صورت گرفته و با دگرگوني آغاز سال نو، به نوروز در سرزمين هاي داراي فرهنگ ميترايي همساني نموده است. در سالنماي كنوني اروپا، دسامبر، معناي ماه دهم را دارد ، و اين نشان مي‌دهد كه دو ماه پس از دسامبر، (فوريه و مارس) هنوز بايد سپري شود تا 12 ماه سال به پايان برسند و آنگاه سال ديگري با ماهي آغاز شود كه ماه نخست ناميده مي شود. نام دو ماه ديگرسال يعني، سپتامبر و اكتبر نيز، با نگاه به معنايشان، (نهم و دهم) همين نگرش را تأييد مي كند.

حافظ و ظلمت شب یلدا